هوش هیجانی یا هوش اجتماعی
هوش هیجانی یا هوش اجتماعی
هوش هیجانی یا هوش اجتماعی _ شاید هوش هیجانی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت اینکه همین مفهوم، با اسمهای متفاوت، بیشتر از یک قرن دغدغهی روانشناسان بوده است. ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) از روانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزههای یادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به این صورت تعریف کرد: «هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.» تورندایک در جای دیگری در توضیح هوش اجتماعی میگوید: «هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خودمون و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»
همانطور که متوجه شدید این تعریفها، به آن چیزی که امروز به عنوان هوش هیجانی یا هوش عاطفی میشناسیم خیلی نزدیک هستند. بنابراین اشتباه نیست اگر بگوییم تاریخچه هوش هیجانی، بدون آنکه اسمی از آن برده باشند، به اوایل قرن بیستم برمیگردد.
رادیو بدن 174
متن برنامه رادیو
با این حال، آنچه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی میشنویم و میخوانیم، تعریف دانیل گلمن است که به زبان ساده و مختصر میگه، هوش هیجانی (EQ) توانایی تشخیص احساسات و عواطف خودمون و دیگران است و هدفش دو چیزه:
- برانگیختن خودمان و دیگران
- به کارگیری هیجانات و عواطف در برقراری ارتباط موثر با دیگران
و در ادامه میگه (دانیل گلمن) میگوید ما هر کجا که باشیم، مثل خونه، کلاس درس، محیط کار، یا حتی هواپیما؛ نیازمند مهارتهای ارتباط با دیگران هستیم و داشتن چنین توانایی و مهارتی تا حد زیادی با هوش هیجانی در ارتباط است. بنابراین، برای اینکه ما هم در اینجا دچار کلی گویی نشویم، با توجه به اینکه این تعاریف ممکن است چندان واضح و روشن نباشد، هر دو مولفهی هوش هیجانی را تا حدی توضیح میدهیم: در حقیقت مورد اول یعنی…
1- برانگیختن خودمان و دیگران:
یعنی آدم با شناختی که از خودش و دیگران و به طور کلی آدمها دارد این توانایی و آگاهی را داشته باشد که بداند برای روحیه دادن به خودش و افراد دیگه، و انگیزه پیدا کردن جهت حرکت به سمت اهداف به چه صورتی باید فکر یا رفتار کند. درواقع: آگاهی و توانایی ارائهی رفتار مناسب، برای ایجاد امیدواری در خودش و دیگران برای رسیدن به اهداف. هوش هیجانی یا هوش اجتماعی
بعنوان مثال در شرکتی که رفتار و برخورد مدیر عامل با کارمندانش به صورتی باشد که بیشتر افراد حتی در غیابش هم دوست دارند طوری کار کنند که بهترین نتیجه برای شرکت رقم بخورد، در حالیکه این مسئله تاثیر چندانی بر حقوقشان ندارد؛ میشه گفت، درواقع رفتار مدیر عامل جوری بوده که افراد به خاطر علاقه به خود اون، و شخصیتی که داشته کار میکردند نه صرفا بخاطر پولی که میگرفتند. پس میشه گفت این آدم نمونه یک شخص؛ با هوش هیجانی بالاست. و اما در خصوص مورد دوم یعنی…
2- به کارگیری هیجانات و عواطف در برقراری ارتباط موثر با دیگران:
ممکن است اولش حس کنید، خیلی متفاوت از مورد اول به نظر نرسد، در حالیکه کاملا با آن فرق دارد! درواقع، در اینکه همهی ما آدمها، هیجانات و عواطفی داریم شکی نیست، اما آیا میتوانیم این هیجانات را به گونهای نشان دهیم که باعث بهبود روابطمان شود یا نه؟! به عنوان مثال در ارتباط بین همسران، خانمی که از دیر به خانه آمدن شوهرش دچار نگرانی و ترس میشود میتواند به دو صورت واکنش نشان دهد:
حالت اول:
عصبانی شده و بدون گفتن دقیق صورت مسئله شروع به مشاجره و دعوا کنه و با این کارش باعث اوقات تلخی خودش و همسرش و بدتر شدن شرایط شود.
حالت دوم:
اینکه با گفتن همدلانه و صادقانهی نگرانی و ترسش از دیر آمدن همسرش به خانه نشان بدهد که این احساس به خاطر عشق و علاقه اش است. چرا که این کار باعث خواهد شد تا علاوه بر بیشتر شدن بار عاطفی رابطهیشان، دیر آمدن به خانه برای همسرش هم تبدیل به دغدغه و مسئلهای مهم شود.
هوش هیجانی یا هوش اجتماعی
مثال دیگری که میشه درباره این مورد مطرح کرد این است که تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی اند و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جرم و جنایت میباشند. یا مثلا دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج میبرند، احتمال میرود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. در حقیقت، این بچه ها از احساسات خودشون و این که اصولا این احساسات چی هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی یا هیجانی خودشون بهره مند بشوند، مسلما به هیچ کدوم از این موارد دچار نخواهند شد.
نکته:
نمونه های دیگه ای مثل ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران هم وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش هیجانی (عاطفی) خواهد شد. بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش هیجانی (عاطفی) مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکت افراد به سمت موفقیت متوقف می شود. پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش هیجانی (عاطفی)، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.
سخن آخر
با این حساب، اولین قدم برای افزایش هوش هیجانی (عاطفی)، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در شروع خودآگاهی برای بعضی ها مشکل باشد، اما زمانی که آدم شروع به درک خودش می کند، می تواند مهارت های احساسی دیگه اش رو هم توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست پیدا کنه. شخصا امیدوارم که این مطلب بتونه شما رو متوجه این موهبت الهی کرده باشه و بخوبی از اون بهره ببرید. صمیمانه از اینکه تا پایان این برنامه از رادیو بدن، همراه من علیرضا آزاد ، مدرس مهارت های زندگی برای تغییر سبک زندگی از طریق مدیریت استراتژیک بدن بودید، سپاسگزارم و آرزو میکنم که همیشه سالم و تندرست باشید. تا دورودی دیگر بدرود
هوش هیجانی یا هوش اجتماعی
تولید و پخش در رادیو بدن
منبع مدیریت استراتژیک بدن