کتاب قصر شیشهای
کتاب قصر شیشهای
کتاب قصر شیشهای عنوان کتابی است از جینت والز با ترجمهی مهرداد بازیاری که در 438 صفحه و توسط نشر هرمس در سال 1395 به چاپ رسیده است. کتاب قلعه شیشه ای (The Glass Castle) که در فارسی به قصر شیشه ای ترجمه شده، در کشور ما بیشتر پس از ساخت فیلمی از روی آن (در سال ۲۰۱۷) شناخته شد.
کتاب قصر شیشهای یک خودزندگینامه است که به قلم روزنامهنگار آمریکایی(جینت والز) در سال 2005 منتشر شده است. این کتاب هفتههای متمادی در صدر پرفروشهای نیویورکتایمز بود. و تا سال 2007 بیش از 2.7 میلیون نسخه از آن به فروش رسید. این کتاب به بیش از 22 زبان ترجمه و بالاخره در سال 2017 فیلمی بر اساس آن ساخته شد. معمولاً وقتی از روی یک کتاب، فیلمی ساخته میشود؛ بلافاصله این سوال مطرح میشود که کدامیک بهتر و قویتر هستند: فیلم یا کتاب؟!
به نظر میرسد در این مورد، فیلم قلعه شیشه ای چندان موفق نبوده و وقتی آن را با فروش بسیار بالای کتاب The Glass Castle طی سالهای اخیر مقایسه میکنیم، باید بپذیریم که شکل مکتوب این روایت موفقتر بوده است. اما زندگی این روزنامهنگار و این خاطرات چه در بر دارد که با چنین اقبالی روبرو میشود؟!! برای شروع بهتر است پاراگرافهای ابتدایی کتاب را با هم بخوانیم:
شروع کتاب قصر شیشهای
«در تاکسی نشسته بودم و فکر میکردم شاید لباس بیش از حد نفیس و پر زرق و برقی برای آن شب پوشیدهام. یکدفعه از پنجره ماشین مادرم را دیدم که سرگرم جستجو در یک سطل آشغال بزرگ بود. هوا تازه تاریک شده بود. باد شدید ماه مارس تازیانهزنان میوزید و مردم با یقههای بالازده عجولانه از پیاده رو میگذشتند. دو ایستگاه مانده به محل مهمانی در ترافیک گیر افتاده بودم.
مامان در چند متری من ایستاده بود. یک تکه پارچهٔ کهنه دور شانهاش پیچیده بود تا از سرمای بهاری در امان بماند و در حالی که سگ سفید و سیاهش در اطراف پایش پرسه میزد سرگرم زیر و رو کردن سطل آشغال خیابان بود. حرکاتش کاملاً آشنا بود؛ طرز کج کردن سر و فشردن لبهایش حین بیرون کشیدن و ارزیابی یک چیز باارزش از سطل، و طرز گشاد شدن چشمش از نوعی شادی کودکانه وقتی یک چیز دوستداشتنی پیدا میکرد. موهای بلندش رگههای خاکستری داشت و بههمریخته و درهم بود و چشمانش در اعماق گودی کاسهٔ سر فرو رفته بود.
ادامه…
با وجود این، هنوز مرا یاد مادری میانداخت که از بچگی به خاطر داشتم، وقتی در اطراف صخرهها پرسه میزد و ردپایش روی بیابان نقش میانداخت و با صدای بلند شکسپیر میخواند. استخوان گونهاش برجسته و قوی بود ولی بهخاطر سپری کردن زمستانها و تابستانهای متمادی در هوای باز پوستش خشک و سرخ بود. او از نظر آدمهایی که از کنارش میگذشتند احتمالاً شبیه هزاران بیخانمان دیگر نیویورک بود.
ماهها بود که مامان را این طوری نگاه نکرده بودم. وقتی سرش را بالا آورد از اینکه مرا ببیند و صدایم کند مضطرب شدم. نگران بودم یک نفر آشنا یا یکی از مهمانان آن مهمانی ما را با هم ببیند و مامان خودش را معرفی کند و راز من برملا شود. توی صندلی ماشین فرورفتم و از راننده خواستم دور بزند و مرا به خانه خودم در خیابان پارک برساند.»
نکته:
اوضاعِ مالیِ خوبِ راوی، چگونه با مادری کارتنخواب قابل جمع است؟ آن هم مادری که در کودکیِ راوی، شکسپیر میخواند؟! این معادلهای است که حلش برای مخاطب جذاب است و به گمانم این بهترین شروعی است که نویسنده میتوانست برای آغاز شرح زندگی خود و خاوادهاش انتخاب کند. شروعی جذاب و کنجکاوکننده برای برای فلشبک به گذشتهای سخت و در عینحال انگیزهبخش و تأملبرانگیز…
درباره نویسنده کتاب قصر شیشهای
جینت والز نویسنده درخوری است که ما ایرانیها نمیشناسیمش و از این بابت باید قدردان مترجمِ رمان معروفِ والز یعنی همین «قصر شیشهای» بود. مهرداد بازیاری با ترجمه این کتاب نویسنده متفاوتی را به ما معرفی کرد که توأمان نویسندهای پرفروش و پراهمیت است. اهمیت جینت والز برای ما در این نکته است که نویسنده آثاری غیرداستانی اما جذاب و خوش خوان است. قصر شیشهای البته تنها اثر موفق او نیست. جینت والز در سال 2009 رمانی منتشر کرد با عنوان Half Broke Horses: A True-Life Novel که قصه آن پیرامون شخصیت مادربزرگش که نقش کم رنگی هم در کتاب قصر شیشهای دارد، است. این کتاب نیز از سوی بعضی از منتقدان اثری موفق و درخشان توصیف شده که والز در آن توانسته مسیر داستان نویسیِ خاصِ خودش را ادامه دهد.
جینت والز (Jeannette Walls) نویسنده کتاب سالها تجربهی موفق روزنامهنگاری درباره سلبریتیها (Gossip Columnist) را داشته است.
شغلی که طی سالهای اخیر با توسعه شبکه های اجتماعی ما هم در ایران نمونههایش را دیدهایم. کسانی که با پرداختن به حاشیه زندگی بازیگران و اخبار و رویدادها و شایعاتی از این دست، مخاطبانی را جذب کرده و به شیوههای مختلف کسب درآمد میکنند. اما ربط اینها به کتاب قلعه شیشه ای چیست؟! ماجرا این است که این کتاب یک اتوبیوگرافی است که نویسنده در آن زندگی خود را شرح داده است.
اتوبیوگرافی کتاب قصر شیشهای
در جوامع نرمال افراد موفق در هر زمینهای، یا اقدام به نوشتن زندگینامه خود میکنند، یا در حیطهای که به توفیق دست یافتهاند مکتوباتی مینویسند. تا هم از طریق فروش این نوشتهها، توفیق خود را گسترش دهند، و هم دیگران با خواندنِ آن تشویق به تلاش مؤثر در جهت رسیدن به رویاهایشان شوند.
طبعاً اگر نویسنده صاحب شهرت باشد، فروش آن تضمین شده است (از سیاستمداران بزرگ گرفته تا سرمایهداران بزرگ تا فوتبالیستها و…)، اما چنانچه صاحب اثر شهرت آنچنانی نداشته باشد آنگاه غنای تجربیات و ادبیات و نحوهی نگارش اثر اهمیت ویژهای مییابد و در صورتی که واجد این شرایط باشد، صاحب اثر به شهرتی همپای سلبریتیهای پیشگفته خواهد رسید. شاهد مثال در همین زمینه از بین موارد مشابه، فرانک مککورت و الیزابت گیلبرت هستند که هر کدام با غنای ادبی یا ارائه تجربیات جذاب و یا تلفیقی از هر دو توانستهاند به توفیقات بزرگی در عرصه جذب مخاطب دست یابند.
اما در جوامع غیر نرمال حکایت چگونه است؟!
در این جوامع معمولاً کسانی که به توفیقی در یک زمینه میرسند باید حواسشان را حسابی جمع کنند! از نگاه مردم این جوامع، آنها یا از رانت بهره بردهاند و دزدند، یا شانس به مدد آنها آمده است. در هر صورت تلاش آنها پارامتر قابل توجهی نیست. حکومتها نیز علیرغم اینکه خودشان منبع ایجاد رانت هستند معمولاً در مقاطعی خاص، بدشان نمیآید که از الگوی رایج در جامعه پیروی کنند.
نتیجه اینکه سری که درد نمیکند با دستمال نباید بست! بیان موفقیت در این جوامع خودش نوعی اعتراف به گناه است!! لذا شناخته شدن مترادف است با نزدیکتر شدن به زوال و سقوط… پس هرچه ناشناستر بهتر! بسط رویاها و تلاش در جهت رسیدن به آنها در جایی یک ارزش به حساب میآید و در جایی دیگر… سرزمین بدون رویا، بدون آرزو… سرزمین هرز! این نوع قصهها به ما کمک میکنند تا کمی از استریوتایپهای رایجی که دربارهی دیگران داریم و خطای هاله ای که بسیاری از ما گرفتارش هستیم فاصله بگیریم.
درباره کتاب قصر شیشهای
کتاب قصر شیشه ای، داستانی تکان دهنده درباره ی عشقی بی قید و شرط است که زندگی خانواده ای درگیر با مشکلاتی بزرگ را از ویرانی نجات می دهد.
کتاب قصر شیشه ای، شرح حالی درخشان درباره ی مقاومت در برابر سختی ها و نگاهی مکاشفه آمیز به خانواده ای است که هم، عمیقاً به سوی اضمحلال پیش می رود و هم به شکل منحصر به فردی، سرزنده و پویا است.
پدر کاریزماتیک و نابغه ی جینت در حالت عادی، قوه ی تخیل فرزندانش را پرورش می داد و به آن ها، فیزیک، جغرافی و چگونگی مقابله ی بدون ترس با مشکلات زندگی را می آموخت. اما زمانی که او الکل مصرف می کرد، به آدمی دروغگو و مخرب تبدیل می شد.
مادر جینت هم زنی وارسته بود و در نظرش، مسئولیت خانه و خانواده اش، آزادی او را سلب می کرد. جینت با استفاده از هوش و زیرکی خود موفق می شود خود را از این مهلکه بیرون بکشد. اما چیزی که قصه ی او را متفاوت می سازد، توصیفات محبت آمیز و عاشقانه ای است که او از والدین غیرمعمول خود ارائه می کند.
راوی داستان کتاب قصر شیشهای
آنطور که خودش توضیح میدهد شاید برای بسیاری از دوستان و آشنایانش چندان قابل درک نباشد که چرا وقتی یک روزنامهنگار مشهور و موفق در شهری بزرگ زندگی میکند، مادرش زندگی بیخانمانی و حتی جستجو در میان زبالهها را به زندگی با ثبات متعارف شهری ترجیح میدهد.
ما در این داستان، با یک پدر بیمار (دارای اختلال دوقطبی) و دائمالخمر روبرو هستیم که تقریباً هیچ فرصتی برای رشد و آرامش فرزندانش ایجاد نکرده، اما مشخصاً رابطهای بسیار عاطفی و عاشقانه با آنها دارد.
پدر داستان کتاب قصر شیشهای از نگاه نویسنده
پدرها وقتی از دنیا میروند همگی به یکدیگر شبیه میشوند، و با صفات فوق توصیف و پروندهٔ آنها با همین کلیشهها مختومه میگردد. پدرِ راوی اما آدم متفاوتی است(چون با جزئیاتش روایت میشود!)، آدم دست به آچار و همهفنحریفی که قبل از تولد بچهها در نیروی هوایی شاغل است، بعد از ارتش بیرون میآید و کارهای مختلفی میکند تا پول بیشتری دربیاورد. اما به واسطه اخلاقیاتش و البته اعتیادش به الکل و سبک زندگیش، نمیتواند یک جا بند شود. وقتی جایی مشغول کار است میتوان امیدوار بود که بچهها لااقل گرسنه نمیمانند(البته نه زیاد!)، وقتی هم که بیکار است، هیچ!
او اما رابطه خوبی با فرزندانش دارد، در مواردی آموزشهای خوبی به آنها میدهد و بهنوعی قهرمان آنهاست:
پدر مهربان دلسوز و فداکار! کتاب قصر شیشهای
«وقتی بابا از کارهای حیرت انگیزی که انجام داده بود نمیگفت، از کارهای فوقالعادهای میگفت که میخواست انجام بدهد. مثلاً ساختن یک «قصر شیشهای». همهٔ مهارتهای مهندسی و نبوغ ریاضی بابا در یک پروژهٔ ویژه جمع میشد؛ خانه بزرگی که قرار بود در بیابان بسازد.
سقف و دیوارها و حتی پلههای این خانه شیشهای بود. قصر شیشهای یک صفحهٔ خورشیدی نصب شده روی سقف برای جذب اشعه خورشید و تبدیل آن به برقِ مورد نیازِ سیستم گرمایش و سرمایش و سایر وسایل خانه داشت. قصر شیشهای سیستم تصفیهخانهٔ خاص خودش را داشت.
بابا روی معماری آن کار کرده بود و نقشهها را کشیده بود و محاسبات ریاضیاش را هم انجام داده بود. او اغلب طرح قصر شیشهای را همراه داشت و گاهی آن را باز میکرد و به ما اجازه میداد روی طرح اتاق خودمان کار کنیم.
بابا میگفت تنها کاری که باید بکنیم یافتن طلاست. و ما به آن نزدیک شده بودیم. به محض اینکه طلایاب بابا ساخته میشد و ما پولدار میشدیم، بابا بلافاصله ساخت قصر شیشهای را شروع میکرد.»
نتیجه رویای پدر
مسیر پدر آشکارا خطاست و میتواند با چنین توهماتی آینده فرزندانش را تباه کند اما چرا اینگونه نمیشود؟ این پدر (و البته مادر نیز به همین ترتیب)، الگوهایی هستند که در طول زندگیشان در مقابل هر چیزی که خلاف میلشان بود ایستادگی میکردند(مثبت و منفی)، و فرزندان خود را تشویق میکردند تا عقایدشان را به زبان بیاورند.
پس طبیعی است زمانی برسد که با درک مسیر خطای والدین، بتوانند در مقابل آن بایستند و راه خودشان را بروند. اگر بخواهیم روی یک خصوصیت ویژه دست بگذاریم، که در فرزندان این خانوادهی عجیب و غریب به مقدار زیادی وجود دارد، به «عزت نفس» اشاره میکنم.
مادر داستان کتاب قصر شیشهای از نگاه نویسنده
سبک زندگی مادر تقریباً مشابه سبک پدر است و باصطلاح در و تخته با هم خوب جور شدهاند. مادر با تحصیلات دانشگاهی خود به راحتی میتواند جایی مشغول بشود، و وضعیت شکم بچهها را اندکی سر و سامان بدهد. اما او معتقد است کار کردن به این سبک، نافی آزادی اوست. چند باری که مجبور است به معلمی در مدرسه تن بدهد، مشخصاً زجر میکشد! او اصلاً یک مادر کلیشهای نیست! همان که انتظار داریم به زیر پا نگه داشتن بهشت اکتفا کند.
او هم خصوصیات مثبت و منفی خودش را دارد. او به مطالعه اعتیاد دارد، در حدی که از وظایف معمول خود جا میماند… البته بهتر است بگوییم او به چیزی تحت عنوان وظایف معمول مادری اعتقادی ندارد. مثلاً خیلی ساده وقتی بچهها گرسنه هستند یواشکی زیر پتو شکلات میخورد! او معتقد است، نباید زیاد نگران بچهها باشیم و سختی کشیدن را برای بچه مفید میداند. به گریه فرزندان توجهی نمیکند تا مبادا آنها را به این رفتار منفی ترغیب کند.
بهشت زیر پای مادر نویسنده کتاب قصر شیشهای
«او احساس می کرد برای بچه ها خوب است کارهایی را که دوست دارند انجام دهند، چون از اشتباهاتشان خیلی چیزها یاد میگیرند. مامان از آن مادرهای وسواسی و ایرادگیر نبود که وقتی بعد از بازی کثیف و گلآلود یا زخمی به خانه میآمدیم داد و بیداد راه بیندازد و ایراد بگیرد… یک بار وقتی داشتم از سیمخاردار خانه دوستم بالا میرفتم ناخن دستم شکست و رانم جر خورد. مامان دوستم، کارلا، گفت باید به بیمارستان بروم و زخمم را بخیه بزنم.
مامان با دیدن زخم آه کشان گفت:
– فقط یک زخم کوچولوست. این روزها مردم با یک خراش سطحی روی زانو به بیمارستان میروند. داریم به یک ملت ضعیف و نازکنارنجی تبدیل میشویم.
بعد مرا بیرون فرستاد تا به بازیام ادامه دهم.»
سبک تربیتی این پدر و مادر اصلاً به گونهای نیست که سرلوحه خواننده قرار بگیرد. بعید میدانم ما به چند کیلومتری این سبک نزدیک بشویم! اما بد نیست به این فکر کنیم که بچهها باید به نحوی بزرگ شوند که بتوانند وارد جامعه بشوند. در این راه لازم است از کلیشههایی که برای خودمان تعریف کردهایم، گاهی فاصله بگیریم.
نوع نگاه تربیتی پدر و مادر کتاب قصر شیشهای
نوع نگاه والدین جینت به دنیا، مستعد آن است که هر فرزندی را به نابودی بکشاند. از نظر آنها همه سیاستمداران کلاهبردارند، و همه پلیسها قاتلاند، و اتفاقاً همه جنایتکاران بیدلیل محکوم شدهاند. قاعدتاً با این الگو به اضافه فقری که در آن دست و پا میزنند، میبایست با فرزندانی جامعهگریز به عنوان محصول این خانواده روبرو شویم.
اما چرا نتیجه عکس میشود!؟
با توجه به متن میتوان دلایلی برشمرد. شاید بتوان گفت آنها همانطوری که شنا کردن را یاد گرفتند، زندگی کردن را نیز یاد گرفتند! در کنار مواردی که بالاتر اشاره کردیم، این آموزهی مادر را خیلی مؤثر دید: “باقی نماندن در گذشته و بدبختیهای آن و جلوگیری از انباشته شدن نفرت در وجودمان…” همین یک درس از طرف مادر برای نجات کفایت میکند.
«مامان گفت:
– ارما نمیتواند بدبختیهایش را فراموش کند. تنها چیزی که به یادش مانده خاطرات بد آن روزهاست.
بعد اضافه کرد که نباید از کسی متنفر باشم، حتی اگر دشمن خونیام باشد.
او گفت:
هر کس چیز خوبی در وجودش دارد. باید آن را از درون آن شخص بیرون بکشی و به خاطر آن خصلت خوب دوستش بداری.
گفتم:
-که این طور! هیتلر چی؟ چه چیز خوبی در وجود هیتلر بود؟
مامان بیدرنگ جواب داد:
– او عاشق سگ بود.»
علت بیخانمانی، از نگاهی دیگر!
وقتی راوی به دانشگاه راه مییابد و سر یکی از کلاسها، استاد در مورد علت بیخانمانی به دلایلی همچون اعتیاد، سیاستهای غلط در زمینه ارائه مستمریهای دولتی، کاستیهای برنامههای خدمات اجتماعی و… اشاره میکند، و نظر دانشجویان را میپرسد، راوی که خود از نزدیک با این مسئله زیسته است جواب قابل تأملی میدهد:
«فکر میکنم گاهی به دلیل هیچکدام از اینها نیست… فکر میکنم گاهی آدمها میخواهند جوری زندگی کنند که دوست دارند.
پروفسور فاچر پرسید:
-یعنی آدمهای بیخانمان دوست دارند در خیابان زندگی کنند؟ میخواهی بگویی که آنها نمیخواهند یک تختخواب گرم و سقفی بالای سرشان داشته باشند؟
درحالی که به دنبال جواب مناسب می گشتم گفتم:
نه دقیقاً. میخواهند. ولی اگر قرار باشد برای آن سخت کار کنند و مصالحه کنند، آن وقت زندگی ایدهآلشان را نخواهند داشت و در نتیجه خودشان نخواهند بود.
پروفسور فاچر دور میزش قدم زد و در حالی که از فرط التهاب و بیقراری میلرزید پرسید:
-از زندگی در تنگنا و در مضیقه بودن چی میدانی؟ از مشقتها و سختیها و موانعی که طبقه پایین جامعه با آن روبهرو هستند چی میدانی؟
همه همکلاسیها به من زل زده بودند. گفتم:
– حق با شماست. چیز زیادی نمیدانم.»
کتاب قصر شیشهای، خاطرات عجیبِ یک خانوادهی عجیب
کتاب قصر شیشهای، کتاب مستطابی است و مهمترین دلیل برای این صفت، این است که اثری است خواندنی و تحسین برانگیز، که البته نویسندهاش در ایران ناشناس است و اینک به مدد مهرداد بازیاری او را میشناسیم. این کتاب خاطرات عجیب دختری است از شرحِ خانه به دوشی خانوادهای عجیب.
این کتاب از پنج فصل تشکیل شده است: کوتاهترین فصل این کتابِ چهار صد و سی و هشت صفحهای، همان فصل اول است با عنوان « فصل اول: زنی در خیابان» که هشت صفحه بیشتر ندارد، اما برای اینکه شما را به ادامه داستان دعوت کند کافی است.
فصل دوم:بیابان، فصل سوم: ولچ، فصل چهارم: نیویورک و فصل پنجم: شکرگزاری نام دارد، که همگی طولانی و مفصل.
نشانی سایت انتشارات هرمس جهت تهیه کتاب:
http://www.hermesbooks.ir
شناسنامه کتاب
عنوان: قصر شیشهای
مؤلف: جنت والس
مترجم: مهرداد بازیاری
ناشر: شرکت نشر کتاب هرمس
موضوع: سرگذشتنامه، خانواده های نابسامان، فرزندان الکلیها
زبان: فارسی
سال چاپ: 1393
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 1200 نسخه
تعداد صفحات: 438
قطع و نوع جلد: جیبی (شومیز)
ردهبندی دیویی: 362.82092
شابک 10 رقمی: 9643639002
شابک 13 رقمی: 9789643639006
منبع مدیریت استراتژیک بدن
توضیحاتتون عالی بود ، بعد از تماشای فیلم ، خواندن مطالب شما ، جذابیت سوژه را دوچندان کرد سپاس
دورود بر شما
سپاس
با این حال فکر میکنم که کتاب خواندش لذت بخش تر باشد…
پایدار باشید و برقرار