کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند سفری است جذاب به جهان فلسفه با چاشنی طنز. این کتاب نوشته دانیل مارتین کلاین که به تازگی ترجمه فارسی اش وارد بازار نشر کشور شده، و یک اثر جذاب و مناسب برای مطالعه فلسفی و علاقه مندان به این رشته است.
نویسنده این کتاب که نسخه اصلی اش در سال ۲۰۱۵ چاپ شد، عادت به طرح مسائل فلسفی در قالب طنز و چارچوبی ساده و روان دارد. بنابراین، این کتاب میتواند مرجعی خوب و مناسب برای شروع مطالعه فلسفی جوانهایی باشد که به این رشته علاقه دارند و ضمنا در مجاورت این خطر هم به سر میبرند که با انتخاب یک کتاب اشتباه سنگین فلسفی، به کل از آن بیزار شده و رهایش کنند.
این کتاب نقاط قوت و نقاط ضعفی دارد که سعی میشود در یادداشت پیش رو، به آنها اشاره شود؛ آن هم در ابتدای امر. چون اگر وارد بحث بشویم، ممکن است فضای فلسفی کتاب درگیرمان کند و طرح مسائل فلسفی، از بیان محاسن و معایبِ کتاب غافلمان کند.
درباره نویسنده کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
دانیل کلاین، نویسندهی کتابهای پرفروشی چون سفر با اپیکور و افلاتون و پلاتیپوس به یک بار میروند، در ایام جوانی و زمانی که در دانشگاه هاروارد فلسفه میخواند، به امید این که از طریق آرای فلاسفه به بهترین شیوهی زیستن و زندگی پیببرد، جملات قصار فلاسفهی محبوبش را در دفترچهای مینوشت. نیم قرن بعد کلاین در فصلهایی موجز و خواندنی جملات این دفترچه را بازنویسی کرد و تاثیر این اندیشهها را بر زندگی شخصی و جامعهی پیرامونش تحلیل کرد. در این کتاب از ارسطو و بیکن و نیچه گرفته تا سارتر و کامو و ویتگنشتاین، در یک گشت فلسفی – تفریحی، به مسائل فلسفی درون و بیرون زندگی میپردازد.
موضوع کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
در ابتدای امر درباره این کتاب باید بگوییم که، تنها آموزههای فلاسفه غرب را در بر میگیرد و در آن چیزی از رهیافتهای فلسفه شرق و فلسفه اسلامیبه چشم نمیآید. البته اگر منصفانه نگاه کنیم، اشارات کوتاهی به فلسفه شرق و آیین بودا میشود اما گسترده بیشتر کتاب، مربوط به فلاسفه یونان و ادامه مسیرشان در غرب امروز است.
با این حال با کتاب جالبی روبرو هستیم که در ادامه مطلب، علت این جذابیت که همانا مثالهای ملموس زندگی نگارنده کتاب است، بهتر مشخص میشود. اما پیش از هر چیز باید به این نکته اشاره کنیم که بن بستهایی که فلاسفه غرب در ارائه راه حل با آنها روبرو شدهاند، بعضا با نیم نگاهی به فلسفه اسلامی، قابل حل هستند. اما متاسفانه ارائه، یا به قول امروزیها، پرزنت ما در این زمینه ضعیف است و فلاسفه امروزی اروپا و آمریکا که قلم جذابی داشته باشند، در طرح دیدگاهها و نظریاتشان درباره زندگی موفق تر عمل میکنند.
مقدمه کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
مدت ها پیش ــ نه خیلی وقت پیش ــ در حال بسته بندی یک سری از کتاب هایم بودم که چشمم افتاد به دفترچه ای که رویش نوشته بودم: « مختصرومفید » . داخل دفترچه در هر صفحه جمله ی قصاری از یکی از فلاسفه ی بزرگ یادداشت کرده بودم. پایین هر کدام شان هم یک تفسیر چندخطی نوشته بودم.
تقریباً این دفترچه را فراموش کرده بودم. قدمت برخی نوشته های دفترچه برمی گشت به پنجاه سال پیش. اولین جملات دفترچه با قلمی نوشته شده بود که والدینم به عنوان جایزه ی فارغ التحصیلی ام از دبیرستان برایم گرفته بودند.
آن موقع نوزده یا بیست سال داشتم و تصمیم گرفته بودم تحصیلاتم را در رشته ی فلسفه در دانشگاه دنبال کنم. دلیل این تصمیم و همچنین نگارش در این دفترچه این بود که امیدوار بودم که بتوانم برای بهینه زیستن و زندگی به بهترین شکل ممکن از راهنمایی های فلاسفه ی بزرگ بهره بگیرم.
در آن زمان اصلاً نمی دانستم که می خواهم بعد از فارغ التحصیلی چه کنم و چه کاره شوم. البته می دانستم که نمی خواهم پزشک، وکیل یا تاجر شوم، درست برخلاف اکثر همسن وسال هایم. هدفم از تحصیل در رشته ی فلسفه چه بود؟ این که مطالعات فلسفی ام بلیتی باشد برای تعیین مسیر و مقصدم در زندگی.
در میانه ی مطالعه ی دفترچه متوجه شدم که تفسیرها و اظهار نظرهای من در مورد جملات قصار فلاسفه به تدریج تحلیل رفت و تقلیل یافت به جملات کوتاهی مثل « باید یک شیوه ی بهتری باشه »یا « کمک! » .
آخرین جمله ی این دفترچه نقل قولی بود از راینولد نیبور به این مضمون:
هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند.
زیرش هم نوشته بودم:
« حالا شما به من بگین. »
احتمالاً در میانه های دهه ی سوم عمرم دفترچه را بسته و کناری گذاشته بودم.
اولین واکنش من در بازخوانی مطالب این دفترچه در این سن وسال ــ هفتاد و پنج سالگی ــ این بود که آن موقع چه قدر ساده لوح و خام بودم. واقعاً فکر می کردم که می توانم با بهره گیری از تعالیم فلاسفه ای که صدها سال پیش زندگی می کردند بهینه زیستن در دوران معاصر را یاد بگیرم؟ واقعاً پیش خودم چه فکری کرده بودم؟
قسمتی از متن کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم
زندگی مانند پاندولی است که مدام بین رنج و ملال در نوسان است.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی (1860-1788)
بله، قبول میکنم که خیلی وقتها من هم مثل خیلیهای دیگر محتاج دریافت یک دوز بدبینی هستم. به خصوص در یک دوران سخت وقتی درگیر یک مشکل لاینحل مخپیچ هستم. به قول روانکاوان، اینکه فکر کنی وقتی زندگی برای من گند و گه است، برای عالم و آدم گند و گه است، یک جور سم شیرین ذهنی است. در چنین حالتی چه کسی بهتر از استاد و خدای مالیخولیا- آرتور شوپنهاور- را میتوانید پیدا کنید؟
درست خاطرم نیست که چه موقع این را در دفترچه یادداشتم نوشتم اما مطمئنا در یکی از آن دورههایی بود که احساس میکردم زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا مرا به زمین بزنند. باورش سخت است ولی یک جورهایی شوپنهاور یک لذتگرا محسوب میشود چون شادی و خرسندی را هدف اصلی زندگی میدانست.
خُب البته از طرف دیگر معتقد بود دستیابی به این هدف عملا ناممکن است. درست مثل اپیکور، آرتی هم شادی و لذت را در غیبت رنج و ترس میدید و باز هم مثل اپیکور، او معتقد بود که کاستن آرزوها و انتظاراتمان شیوه قطعی شکست و تضعیف غمها و حرمانهایمان است و میگفت «ایمنترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن این است که انتظار نداشته باشیم خیلی خوشبخت شویم.» (دقت کنید! شوپنهاور از کلمه بدبخت و بیچاره استفاده میکند نه مثلا ناشاد و غمگین.)
او در کتاب معروفش «جهان و اراده» مینویسد:
«کوتاهی عمر که اغلب مایه تاسف است، شاید بهترین نکته آن باشد.»
و در کتاب «بیهودگی وجود» اشاره میکند:
زندگی بشر نوعی اشتباه است. حقیقت این ادعا آشکار و بدیهی است، اگر تنها توجه کنید که انسان ترکیبی از نیازها و ضرورتهایی است که به سختی ارضا میشوند و هنگامی که ارضا میشوند تبدیل به مسائل ملالآور و خسته کننده میشوند. دلیل واضح بر اینکه وجود و هستی هیچ ارزش واقعی و حقیقی در خود ندارد.
موضوع کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
مطالبی که کلاین از سخنان این فلاسفه استخراج کرده، دقیقا همان دلمشغولیها و دغدغههای ذهنی اش از ۴۰ سال پیش تا امروز هستند. یعنی از زمانی که ۳۵ ساله بوده تا امروز که ۷۵ ساله است. درست است که این نکات ذهن مخاطب را به طور جدی به خود مشغول میکنند، اما بد نیست مخاطب ایرانی و شرقی به این نکته توجه داشته باشد که غربیها اعم از اروپاییها و آمریکاییها، مدل زندگی غربی یا به بیان دیگر، سبک زندگی غربی را در جهان تسری و گسترش داده اند و حالا در پی تجویز نسخه و ارائه راه حل برای بن بستهایی هستند که این شیوه زندگی در جهان ماده – جهانی بدون توجه به ماوراالطبیعه – به وجود آورده است. نکته مهم، دقیقا همین جاست که کلاین از فلاسفه یونان باستان، فلاسفه با خدا، بی خدا و بخشهایی از کتاب مقدس، جملات قصار را نقل کرده است.
در هر صورت، نکاتی که کلاین در کتابش نقل کرده، ذهن مخاطب امروزی را به خود مشغول کرده و به شدت به کارِ ذهنهای آشفته مردم امروز جهان _ و مردم کشور ما _ که با سبک و سیاق زندگی دوران پسامدرن، عصر تکنولوژی و متد زندگی غربی خو گرفتهاند، میآید.
توجه:
این نگاهی از بالا به این اثر برای این که در مواجهه اول با آن، چندان هیجان زده نشویم و آن را سراسر حسن و جمال نبینیم. اما وقتی که وارد فضای مطالعه میشویم و کتاب، ما را به خود مشغول میکند، حقیقتا سرگرم مطالعه دغدغههای مهم و جدی بشر امروز در مورد سوالها و مساله فلسفیدن میشویم. کلاین با قلمی روان و مثالهای ملموس، موضوعات مد نظرش را مطرح میکند.
مثلا از یک دوست ایرانیِ لذت گرایش به نام حبیب نام میبرد که آن قدر از لذایذ زندگی بهره برده و در این زمینه اسراف کرده که دیگر نمیداند سراغ کدام خوشی برود. این مورد مثالی در چند فراز کتاب و وقتی که بحث لذت گرایی و کامجویی از زندگی در نگاه فلاسفه مطرح میشود، ذکر شده است.
نکات جالب کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
یکی از نکات جالب کتاب، پاسخی است که کلاین به ایراداتِ وارده توسط فلاسفه مدرن بیخدا میدهد. برخی از فلاسفه امروزی و معاصر آمریکا، بی خدایی و بی مذهبی را ترویج میکنند؛ با این عقیده که دین و مذهب باعث کشت و کشتارها و جنگ و خشونتهای امروز جهان میشود. کلاین در پاسخ به نظر این گونه فلاسفه میگوید مگر کاپیتالیسم یا کمونیسم کم باعث کشت و کشتار در جهان شدهاند؟
و آیا مکاتب سیاسی اقتصادی امروزی، باعث از بین رفتن آدمها نمیشوند؟ این یکی از نمونههای جالبی است که نویسنده کتاب، موفق شده بدون احساساتی شدن و با طریقه صحیح منطقیِ فلسفیدن، به آن پاسخ بدهد.
البته اشاره به این نکته، مهم است که کلاین در این کتاب در پی ارائه پاسخ به مسائل و ان قلتهای فلسفی هست، ولی دغدغه اصلی اش، طرح سوالات ذهنی و مطرح کردن آنهاست. چون برخی از این موضوعات گاهی به پاسخ نمیرسند و فقط در حد طرح مساله باقی میمانند. عموم شان هم مربوط به مسائلی هستند که برخی فلاسفه غرب به خاطر در نظر نداشتن متافیزیک از یافتن پاسخ شان عاجز اند.
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
بد نیست به این مساله هم به عنوان جمله معترضه اشاره کنیم که نویسنده این کتاب، ابایی از این ندارد که بگوید فلان حرف یا آموزه یک فیلسوف را نفهمیده است. مثلا درباره هایدگر میگوید که کتاب «هستی و زمان»اش را بعد از خواندن چند جمله کنار گذاشته است. در این زمینه، کلاین برای کشف حقیقت یا آموزه فلسفی و یا معنی زندگی، خود را با مخاطب همراه میکند و این یکی از امتیازات کتاب اوست. او در مقدمه و مطالب ابتدایی کتاب به این مساله اشاره میکند که در سن ۷۵ سالگی و حالا که به مرگ نزدیک است، به شدت به هدف زندگی اعتقاد دارد.
نکته:
یکی دیگر از نکات جالب این کتاب که مربوط به زندگی روزمره آمریکاییهاست و میتواند برای مردم ما هم جالب باشد، مثالی است که کلاین درباره زندگی دینی و غیردینی مطرح میکند. مخاطب ایرانی با خواندن این صفحات کتاب و مثال مذکور متوجه میشود که تعصب و تعصب دینی فقط چیزی نیست که در کشورهای اسلامی وجود داشته باشد؛ آن هم وقتی که مربوط به برگزاری جشن عروسی میشود.
مثال مورد نظر کلاین، به مواجهه اش با یک خانواده متعصب یهودی مربوط میشود که در جشن عروسی فرزندشان، بخش زنانه و مردانه برای شادی و پایکوبی و سپس مراسم دعا و نیایش جداست و همین رویکرد باعث تعجب و عدم رضایت نویسنده اثر شده است. البته به این مساله هم اشاره کنیم که مقصود کلاین از آوردن این مثال فقط اشاره به نمونههای تعصب بوده و پس از آن دوباره بحث دین و مذهب و عقاید یک فیلسوف بی خدا را پیش میکشد.
دغدغه اصلی کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
بحث معنای زندگی، اصلیترین دغدغهای است که در این کتاب به چشم میخورد و یک نکته جالب دیگر برای مخاطب ایرانی که شاید طی دو دهه گذشته زیاد با آن سر و کار داشته، مفهوم تیپ و قیافه و مُد شدن یک رفتار پوششی در جامعه است.
همان طور که اشاره شد، بحث معنای زندگی، نکته بسیار مهمیاست که کلاین ۴۰ سال پیش در دفترچه یادداشتش و هنگام یادداشت نقل قول از فلاسفه بزرگ غرب در پیاش بوده و حالا هم که همان جملات را بسط و گسترش میدهد و به عبارتی شرحشان میکند، درباره همین موضوع حرف میزند. اما بحث جالب برای مخاطب ایرانی در این زمینه، در فرازهایی است که کلاین از فلسفه اگزیستانسیالیتها و سالهای جوانی اش میگوید.
او به مفهوم جوگیری و احساساتی شدنش در مواجهه با تیپ و قیافه آلبر کامو اشاره میکند و میگوید در آن سالها (دهههای ۴۰ و ۵۰ به بعد) در پاریس یقه بارانی اش را بالا و یک سیگار گوشه لبش میگذاشته است. و در ضمن اشاره هم میکند که آن زمان، اکثر جوانها این طور بیرون میآمدند. اما علاوه بر موضوع تیپ و ظاهر، کلاین اشاره میکند که در آن دوران که کتابهای کامو و ژان پل سارتر را میخوانده، به شدت مثل اگزیستانسیالیتها فکر میکرده است.
نکته:
کوتاه سخن آن که به شدت متاثر از اندیشههای این گونه فلاسفه بوده است. ولی در سال ۲۰۱۵ که کتابش را نوشته، موفق شده با نگرشی از بالا به پایین و به عبارتی از خارج به داخل گود به رویکرد آن سالهایش نگاه کند.
در کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند ، بحث جستجوی معنای زندگی، همچنین در زمینه بی انگیزگی غربیها در مورد زندگی هم مطرح میشود. کلاین، ضمن اشاره به آثار بکت، کامو، سارتر و … میگوید که معنای انگیزه را وقتی فهمیده که عکسی از یک بچه سیاه پوست فقیر برهنه در اینترنت دیده که میخواسته آب خوردن بنوشد زیرش این جمله درج شده بوده که چنین مضمونی داشته: «این آب برای من حکم کیمیا را دارد ولی تو با آن خودت را میشوری و طهارت میگیری!»
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
کلاین میگوید شاید دلیل بی انگیزگی غربیها یا به قول خودش جهان اولیها نسبت به کشورهای عقب مانده این باشد که به همه چیز رسیده اند و دیگر چیزی باقی نمانده که برای دستیابی به آن تلاش کنند. در حالی که آن بچه سیاه پوست باید به آب خوردنی که میخواهد برای نوشیدن مصرف کند، فکر کند.
او در این زمینه باز هم از حبیبِ ایرانی و شخصیت خوش گذرانش مثال میآورد؛ البته در کنار مثال آوردن از مردمان بی دغدغه اروپایی. باز هم درباره جستجوی معنا برای زندگی، کلاین در کتاب، از ویکتور فرانکل مثال میآورد که در سالهای جنگ جهانی دوم ناچار بوده در اردوگاه کار اجباری نازیها دوام بیاورد. او یک روان شناس و فیلسوف بوده و نسخه مکتوب کتابش را حین زندانی شدنش، از او میگیرند. اگر انگیزه نوشتن دوباره کتاب و همچنین کارهایی که به عهده اش بوده، نبودند او سالهای کار اجباری را دوام نمیآورده است.
به تعبیر فرانکل، کسانی در اردوگاه زنده ماندند که فکر میکردند کاری برای انجام دارند. خلاف فروید که میل جنسی، و آلفرد آدلر که میل به قدرت را انگیزه اصلی زندگی میدانند، فرانکل اعتقاد دارد که معنای معنا، انگیزه اصلی انسان برای زندگی است.
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
مطالعه این کتاب، به مخاطب نشان میدهد که همه امور زندگی از جمله مسائل متافیزیکی و مربوط به روح را نمیتوان تنها با اتکا به عقل، فلسفه و منطق ثابت کرد. به همین دلیل است که پای مذهب، ایمان یا کفر به کتاب کلاین باز میشود و همچنین عرفان؛ البته اشاره کلاین به عرفان بسیار کوتاه و گذراست و فقط در این حد است که با مفهوم مذهب متفاوت است و در این زمینه بحث را بیش از این باز نمیکند.
خود نویسنده هم ادعایی برای حل کلافهای فکری و فلسفی درباره زندگی امروز ندارد و در پایان با جملات طنز میپرسد که خب، حالا چه شد؟ معنای زندگی چیست؟ ولی به هر روی، او حرف خود را زده و اندوخته ۷۵ سال زندگی را در قالب ۱۶۲ صفحه فشرده، با مخاطبانش در میان گذاشته است.
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند (زیست با استفاده از خرد فلاسفه بزرگ) میتواند نقطه شروعی برای علاقه مندان جوان فلسفه باشد.
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
این کتاب میتواند علامت سوالهای مختلفی در ذهن نوجوانان، جوانان و البته بزرگسالان ایجاد کند. البته نمونههای مشابه این کتاب کم منتشر نشده اند _ مثل کتاب «گشتی با افلاطون» _ ولی نکته تاسف آمیز همین جاست که فلاسفه و نویسندگان امروز آمریکا و اروپا با قلم شیرین و روان، مسائل و دغدغههای ذهنی فلاسفه بزرگ و همچنین خودشان را در قالب کتابهای موفق مطرح میکنند ولی این کار در کشورمان که پیشینه فلسفی موفقی دارد، رخ نمیدهد.
فلاسفه مولف بزرگی در بستر آموزههای اسلامیایرانی دست به تولید مفاهیم فلسفی و عرفانی زده اند که رهیافتهایشان درباره زندگی این دنیا و دنیای بعدی، میتواند بسیار روشنی بخش تر و امیدوارکننده تر باشد ولی متاسفانه ارائه خوبی از آثارشان انجام نمیشود و بعضا شاهدیم که جوانانمان در مواجهه با مفاهیم و طرح مساله توسط فلاسفه غرب، مقهور و سرگشته میشوند.
نکته:
منظور نگارنده این سطور به هیچ عنوان این نیست که آموزش فلسفه غرب را رها کنیم و فقط به فلسفه خودمان بپردازیم. بلکه مقصود این است که پاسخ سوالات و سرگشتگیهای امروز شاید نزد خودمان باشد. همان طور که حافظ شیرازی میگوید «وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد». شاید غربیها هم به این نتیجه رسیده باشند که در آمریکا سال مولانا را برگزار میکنند و خواننده آمریکایی نیز به خوانش یکی از اشعار این شاعر و عارف ایرانی میپردازد.
به هر حال، مطالعه کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند، این حُسن را دارد که به علاقه مندان کتابخوانی بگوییم برای درک بهتر زندگی و هستی خود، کمیفلسفه بخوانند؛ و همچنین به پژوهشگران وطنی نیز بگوییم که در حوزه معرفی و ارائه فلسفه ایرانی اسلامیمان بیشتر همت بگمارند. ترجمه خوب و روان حسین یعقوبی از این کتاب، دی ماه پارسال توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.
برای تهیه کتاب اینجا را کلیک کنید
مشخصات کتاب
عنوان: هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند
نویسنده: دانیل مارتین کلاین
مترجم : حسین یعقوبی
ناشر: چشمه
قطع: رقعی
سال انتشار: ۱۳۹۶
تعداد چاپ: ۱
موضوع: زندگی
دستهبندی: فرهنگ مردم و طنز
نوع جلد: نرم
تعداد صفحات: ۱۶۲
قیمت: ۱۸۰,۰۰۰ ریال
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
منبع مدیریت استراتژیک بدن