کتاب اجاق سرد آنجلا
کتاب اجاق سرد آنجلا
کتاب اجاق سرد آنجلا ؛ خودزندگینامهای بینظیر که باید بخوانیدش. اگر از من بخواهند لیست بهترین کتابهایی را که خواندهام ارائه بدهم، بدون شک کتاب اجاق سرد آنجلا یکی از کتابهای آن لیست خواهد بود. کتاب اجاق سرد آنجلا (Angela’s Ashes)، نوشتۀ فرانک مککورت (Frank McCourt)، یکی از بینظیرترین اتوبیوگرافیهای (خودزندگینامه) ادبیات آمریکا است.
شاید، خاطرات کودکی فراوان خوانده ایم، ولی اجاق سرد آنجلا چیز دیگری است. فرانک مککورت، نویسنده ایرلندی تبار، در این کتابِ ستایش شده، از سال های بسیار سخت کودکی و نوجوانی خود در ایرلند می گوید، و واقعیت تلخ و شیرین زندگی خود را در کنار مادری فداکار و پدری می خواره و گریز پای برای ما بیان می کند.
رمان شامل زندگی فرانک مککورت در کودکی و اوایل نوجوانی در بروکلین نیویورک و لیمریک (شهری در ایرلند) می باشد. داستان شرح زندگی فقیرانه فرانک، پدر دائمالخمرش که پولی برای خانواده نمیگذارد و تلاشهای مادرش، آنجلا، برای نجات خانواده است.
مترجم هم با استادی توانسته است متن و روح کتاب را به فارسی برگرداند. اگر این کتاب را نخواندهاید، تا انتهای متن همراه ما باشید تا با این اثر جذاب، آشنا شوید.
چرا کتاب اجاق سرد آنجلا جذاب است؟
احتمالا با خواندن این توصیفها فکر کردید که با کتابی پرسوزوگداز طرف هستید. اما سخت در اشتباهید! هنر نویسندگی مککورت همینجاست. او این کتاب را طوری نوشته که ابدا به کتابهای پرسوزوگداز شبیه نباشد. حتی به شما قول میدهم که با خواندن این کتاب، بخندید. البته نمیتوان از قسمتهای دردناک کتاب بهسادگی عبور کرد؛ باوجود این، جنبههای دیگر کتاب بسیار پررنگتر از توصیفهای غمبار آن هستند.
مککورت در این کتاب با هنرمندی هرچهتمامتر، کودکی خود و برادرانش را توصیف کردهاست. او آنقدر فضای نمزدۀ ایرلند را هنرمندانه توصیف میکند که با خواندن آن فکر میکنید دوروبرتان نمزده و خیس است.
جزئیاتی که مککورت در این کتاب توصیف میکند، بسیار دقیق و محسوس هستند. من بهشخصه کتابهایی را که نویسندگانشان علاقهمند به توصیف جزئیات هستند، نمیپسندم؛ اما این کتاب بههیچوجه توصیفهای خستهکننده و آزاردهنده ندارد.
مککورت حقیقت را عریان بیان میکند. او آنقدر رکوپوستکنده از واقعیتها مینویسد که خواننده را شگفتزده میکند. بهنظرم، بیان بعضی از حقایق، آنهم دربارۀ زندگی شخصی، جسارت بینظیری میخواهد و مککورت نویسندۀ جسوری است.
در کل، نویسنده به خوبی توانسته سرگذشت تلخ و مشقت بار را به تصویر بکشد. ناتوانی آنها در رسیدن به آرمان هایشان، در کنار فقر شدید و بیکاری، که باعث شده، از یک طرف، خرافات مذهبی در میان شان رواج داشته باشد؛ و از طرف دیگر، سرخوردگی ناشی از آن، موجب افراط در نوشیدن الکل و بیکاری و بی عاری شده باشد. در هر صورت مردان ایرلندی داستان، اکثراً دچار آفت دوم هستند، و زنان شان درگیر خرافات مذهبی… و کتاب چه عالی این ها را به تصویر می کشد. یک زندگی فقیرانه و سیاه، که با زبان کودکانه، و طنزی فوق العاده زیبا، و سبکی روان، نوشته شده است.
نکته:
اجاق سرد آنجلا در همان سال انتشار خود برنده جایزه پولیتسر و جایزه انجمن ملی منتقدین كتاب آمریكا گردید، هفته ها و هفته ها در صدر كتاب های پرفروش باقی ماند، و فیلمی بر پایه داستان آن ساخته شد. در هر صورت فرانک مککورت که مبتلا به سرطان نیز بود، مهم ترین رسالت خودش را اموزش و پرورش می داند.
دربارۀ نویسنده کتاب اجاق سرد آنجلا
اگر اهل کتاب و ادبیات باشید و از شما بپرسند نویسندهای سراغ دارید که یکشبه رهِ صدساله را رفته باشد، حتما نام چند نویسنده به ذهنتان میرسد. اما فرانک مککورت یکی از آن نویسندهها است که با انتشار اولین کتابش، ره هزارساله را یکشبه طی کرد.
فرانک مککورت در سال ۱۹۳۰ از پدری آمریکایی و مادری ایرلندی متولد شد. علاقۀ مککورت به اشعار شکسپیر، او را بهسمت ادبیات کشاند. او سالها معلم زبان و ادبیات انگلیسی در آمریکا بود.
مککورت سی سال بعد از تدریس ادبیات انگلیسی تصمیم به نوشتن داستان کودکیهایش گرفت؛ تصمیمی که زندگی او را بهکلی تغییر داد و او را برندۀ جایزۀ «پولیتزر» کرد. مککورت بعد از انتشار این کتاب، امتیاز داستانِ آن را فروخت تا از رویش فیلم بسازند؛ او از این راه، صاحب ثروتی یکمیلیوندلاری شد.
بهجز «اجاق سرد آنجلا»، از فرانک مککورت چهار کتاب به یادگار ماندهاست. «تیز» (به انگلیسی: ‘Tis)، «ییتس مرده است»، «آقا معلم» (به انگلیسی: Teacher Man) و «آنجلا و مسیح کوچک» نام آثار دیگر او هستند. مککورت در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۹ در منهتن نیویورک درگذشت.
دربارۀ کتاب اجاق سرد آنجلا
اجاق سرد آنجلا عنوانی است که مککورت برای داستان کودکیِ خود انتخاب کرد. این کتاب روایتگر دوران کودکیِ مککورت در ایرلند است. واقعیت این است که مککورت کودکیِ سخت و عجیبی داشت. زندگی در ایرلند، کشوری که هنوز به انگلستان وابسته بود و اوضاع اقتصادی اسفناکی داشت، بهخودیِخود سخت و مشقتبار بهنظر میرسید. اما داستان وقتی سختتر میشود که در خانوادهای فقیر و پرجمعیت باشی.
صبر کنید! هنوز تمام نشده! زندگی با پدری که هرشب مست میکرد، عربده میکشید و پسرهایش را به صف میکرد تا سرود ملی ایرلند را بخوانند، فاجعه را تکمیل میکند؛ البته اگر بتوانیم از مادری چشمپوشی کنیم که وضع روحی مناسبی ندارد و مسئولیتپذیر هم نیست.
آنجلا، مادر فرانک، دختری مهاجر بود که از ایرلند به آمریکا سفر کرده بود. او در جریان مهاجرت به آمریکا با مردی میخواره آشنا میشود و نهایتا با او ازدواج میکند. فرانک اولین فرزند پدر و مادرش بود؛ اما بعد از او، چهار بچۀ دیگر هم بهدنیا آمدند. پدر فرانک همۀ درآمدش را صرف خرید مشروب و میگساری میکرد. همین مسئله باعث فلاکتبار شدن زندگی آنها شده بود. در نهایت، مادر آنجلا (مادربزرگ فرانک) هزینۀ سفر آنها را پرداخت کرد تا لشکر آنجلا به ایرلند بازگردند و کنار او زندگی کنند؛ شاید کمی از بارِ فلاکت زندگی آنها کاسته شود!
خلاصه داستان کتاب اجاق سرد آنجلا
فرانک (فرانسیس)، اولین فرزند خانواده مککورت در روز ۱۹ اکتبر ۱۹۳۰ در بروکلین نیویورک به دنیا می آید. برادر کوچکتر فرانک، مالکی در سال ۱۹۳۱، برادرهای دوقلو الیور و یوگین در سال ۱۹۳۲ و خواهر کوچکش، مارگارت در سال ۱۹۳۵ به دنیا آمده اند. مارگارت در نیویورک و دوقلوها بعد از مهاجرت به ایرلند از دنیا می روند. برادرهای جوان تر فرانک، مایکل و الفی در سال های ۱۹۳۶ و ۱۹۴۰ در ایرلند به دنیا می آیند.
مادر فرانک، آنجلا، قبل از ازدواج از ایرلند به آمریکا مهاجرت کرده و مالکی، پدر فرانک را ملاقات می کند. مالکی به تازگی از زندانی که به خاطر دزدیدن یک کامیون بوده آزاد شده است. آنجلا از مالکی باردار شده و این دو مجبور به ازدواج می شوند. مالکی از ازدواجش با آنجلا راضی نیست و سعی به فرار به کالیفرنیا دارد. به خاطر مصرف تمام پولش برای الکل، وی قادر به این فرار نیست.
سرانجام آنجلا فرانک را و سپس، مالیکی، الیور، یوگین و مارگارت را به دنیا می آورد. زندگی این خانواده پر جمعیت به فقر و فلاکت در نیویورک می گذرد و دلیل اصلی این فقر، مصرف تمام دستمزد شغل های جسته گریخته مالکی روی الکل است. جمعه شب ها که مردهای خانواده های دیگر دستمزد خود را به خانه آورده، مالکی به میخانه رفته و تا پنی آخر دستمزد خود را صرف الکل می کند. معمولا روز بعد به دلیل مستی، مالکی شغل خود را هم از دست می دهد. مرگ مارگارت، دختر نوزاد خانواده، در نهایت خانواده مککورت را برای یک زندگی جدید به ایرلند بر می گرداند.
…
زندگی در لیمریک ایرلند نیز دست کمی از زندگی در نیویورک ندارد. خانواده مککورت در محله ای فقیر، در کوچه های سنگفرش نشده، و در انتهای یک خانه که به تنها توالت مشترک خانه نزدیک است زندگی می کنند. مالکی به دلیل الکلی بودن شغلی نمی تواند پیدا کند، و اگر هم پیدا کند تمام دستمزدش را صرف الکل می کند. غذای خانواده برای سال ها چیزی جز نان و چایی برای بزرگ تر ها، و آب قند برای بچه های شیر خوار نیست. از آنجا که برای زن ها شغلی وجود نداشت، آنجلا مجبور به گرفتن اعانه از کلیسا می شود تا بتواند خانواده خود را زنده نگه دارد.
مالکی سرانجام به انگلستان می رود تا بتواند شغلی در شهر های جنگ زده (جنگ جهانی دوم) پیدا کند و پولی برای خانواده اش بفرستد. نتیجه چیزی جز انتظار در شب های جمعه و سرخوردگی برای خانواده مککورت نیست. مالکی طبق معمول دستمزد خود را صرف الکل می کند و خانواده مککورت مجبور به سرکردن زندگی با اعانه و در نهایت گدایی آنجلا می شود.
فرانک علی رغم استعدادش و توصیه معلم هایش مجبور به ترک تحصیل بعد از دوران ابتدایی می شود تا بتواند کار کند و با پس اندازش به آمریکا رفته و خانواده خود را نجات دهد. مدتی به عنوان پستچی (تلگرام رسان) و بعد به عنوان روزنامه فروش کار می کند. در کنار روزنامه فروشی برای یکی مشتری های یکی از رباخوارهای محله اش نامه های تهدیدآمیز برای برگرداندن پول قرضی می نویسد تا بتواند درآمدی اضافه داشته باشد. سرانجام با ترکیبی از قناعت، پس انداز و دزدی، رویای فرانک به تحقق می پیوندد و با پس اندازش موفق به خرید بلیط کشتی برای سفر به آمریکا می شود. فرانک در سن ۱۹ سالگی به آمریکا رسیده و آماده شروع زندگی جدیدی می شود…
قصه پر غصه ترجمه و بازار نشر
این کتاب طی حدود شش سال شش بار ترجمه شده است. طبیعتاً برخی ناشران هم طبق روال معمول اقدام به تغییر جزیی عنوان می کنند که خلاصه خیلی ضایع نباشد…
1. خاکستر آنجلا پریسا محمدی نژند نشر درفام 1377
2. اشک آنجلا زهرا تابشیان دشتستان 1378
3. اجاق سرد آنجلا گلی امامی فرزان روز 1379
4. خاکستر آنجلا نینا پزشکیان نامک و بدرقه جاویدان 1380
5. رنج های آنجلا ابراهیم یونسی قطره 1383
6. خاکسترهای آنجلا منیژه شیخ جوادی پیکان 1384
ترجمه خانم گلی امامی رو میتونید از اینجا بخوانید
بخشهایی از کتاب اجاق سرد آنجلا
• شکسپیر آنقدر خوب است که حتماً باید ایرلندی بوده باشد.
• وقتی پدر جمعه شب حقوق اولین هفته ی کارش را می آورد می دانیم آخر هفته ی فوق العاده ای خواهیم داشت. شنبه شب مادر روی اجاق آب جوش می آورد و همه ی ما را در لگن حلبی بزرگ میشوید و بابا ما را خشک می کند.
• پدر مردی است که همانند مردان دیگر وقتی در صف دریافت بیمه بیکاری می ایستد، در مورد مسائل جهانی و مدیریت آن خزعبل سر هم می کند، و سر آخر همه پول را هم صرف نوشیدن می کند…و اگر کسی از اعضای خانواده از فرط گرسنگی گدایی کند، ناراحت می شود و توصیه های اخلاقی تربیتی ارائه می دهد.
• معروف است که میگویند در ایرلند باستان ساس وجود نداشته و کار، کار انگلیسی هاست که آنها را وارد کردهاند که ماها را کاملا به جنون بکشانند و اگر از من بپرسی از انگلیسیها بعید نیست. ساس هایش آنقدر پررو هستند که روی نوک چکمه ات می نشینند و با تو درباره سرنوشت مصیبت بار ایرلند بحث می کنند.
• من نُهسالهام و رفیق شفیقی به نام بیلی اسپلاسی دارم که تمام اقوامش یکی بعد از دیگری با حملۀ بیرحمانۀ سل تلف میشوند. به میکی حسودیام میشود. چون هربار کسی در خانودهاش میمیرد، یک هفته از مدرسه مرخص میشود. مادرش هم یک ستاره سیاه به آستین او میدوزد تا بتواند در خیابانها ول بگردد و مردم میفهمند که او عزادار است. و پول و شیرینی به او میدهند تا غمش تسکین پیدا کند.
…
• اما این تابستان میکی نگران است. خواهرش براندا دارد از سل تلف میشود و تازه ماه اوت است. اگر بمیرد، او نمیتواند یک هفته از مدرسه مرخصی بگیرد، چون وقتی مدرسه تعطیل است تو نمیتوانی یک هفته از آن مرخصی بگیری. میآید پیش من و بیلی کمبل، و از ما میخواهد با او به کلیسای جوزف مقدس در همان نزدیکی برویم و برای براندا دعا کنیم که تا ماه سپتامبر دوام بیاورد.
• اصلا شانه ندارم و میدانم که تمام دنیا از سرشانههای پهن خوششان میآید. وقتی مردی در لیمریک میمیرد، زنها میگویند چه مَردی! شانههایش به این پهنی بود! از در، تو نمیآمد. همیشه مجبور بود از پهلو وارد شود. وقتی بمیرم میگویند: «بدبخت بیچاره، مُرد بدون آنکه زیر گردنش اثری از شانه باشد.»
• مادر بزرگ می گوید باید هم سنگدل باشد ، درغیر این صورت همه جور نوزادی دم در بهشت صف می بندند که وارد شوند ، پروتستان و انواع و اقسام دیگر و بعد از بلاهایی که هشتصد سال تمام بر سر ما آوردند ، چرا باید به بهشت بروند ؟
• به ما می گوید باید مراقب باشیم و زبانمان را به حد کافی بیرون بیاوریم تا قرص نازک فطیر عشا ربانی از روی زبانمان لیز نخورد و زمین بیفتد . چون این بدترین بلایی است که ممکن است سر کشیشی بیاید. اگر قرص فطیر از روی زبانتان لیز بخورد و بیفتد ، آن کشیش بیچاره باید روی زانویش بیفتد و ان را با زبان خودش از روی زمین بلیسد و حتی زمین اطراف آن را هم بلیسد مبدا قرص فطیر از جایی به جای دیگر قل خورده باشد. ممکن است زبان کشیش شکافی بردارد که باعث شود ورم کند و قد یک شلغم شود و همین کافی است که سبب خفگی و در نهایت مرگ او بشود.
مشخصات کتاب اجاق سرد آنجلا
عنوان: اجاق سرد آنجلا
عنوان اصلی: Angela’s ashes: a memoir of a childhood.
موضوع: ایرلند آداب و رسوم اجتماعی قرن 20
نویسنده: فرانک مککورت McCourt, Frank
مترجم : گلی امامی
ناشر: فرزان روز
قطع: وزیری
سال انتشار: ۱۳۹۴
تعداد چاپ: ۵
عرض: ۱۴
ارتفاع: ۲۱.۲
نوع جلد: نرم
تعداد صفحات: ۶۰۰
قیمت: ۳۸۰,۰۰۰ ریال
منبع مدیریت استراتژیک بدن